اى فرات اى آب ! تو بى ادب نبودى
تو، خود مگر از عرب نبودى ؟
رسم عرب است و، کیش تازى
در بادیه (319) میهمان نوازى
این رسم ، تو در میان نهادى
خود، آب به میهمان ندادى ؟
چندان ، همه رنج راه بردند
در بادیه ، تشنه کام مردند
آن ها، همه تشنه رفته در خواب
وز حله (320) به کوفه ، مى رود آب
از کرده نگشته اى پشیمان
اى سخت کمان سست پیمان !
مهمان تو، تشنه کام و بى آب
این بود وفاى عهد احباب (321)
گر (داورى )، از عطش بمیرد
هرگز، کفى از تو برنگیرد
لب تشنه ، به خاک و خون نشستن
بهتر که ز سفله ، آب جستن (322)
|